سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راز پرواز

قبای ژنده ام را به روی مترسک خیا لی ذهنم میگسترانم .

با پرستوها همکلام میشو م .

تا راز آزادی را بپرسم .

گفتند پرواز .

بعد از همنشینی با آن فرزانه گان مترسکم را کنده و به باغ غوکان میبرم .

تا دو رو زیستن را دیده گیرم آنان را طمع در این بود .

و چون لاکیان مقننع به کلبه حکمت نبودند .